محل تبلیغات شما



امروز که دارم می نویسم تقریبا یک هفته از ازدواجمون گذشته. شنبه 23 آذر اخرین روزهای پاییز قرارمون به وقت ساعت 6 بود. رفتم دنبالش خیلی زیبا شده بود از همیشه زیباتر با لباس هایی سفید و گل های صورتی. یک جعبه شیرینی خریدم و راه افتادیم تا خود رسیدن به دفتر ازدواج احساس می کردم همه چی یک رویا بوده. تمام لحظه  های شیرین و روزهای سخت این سه سال رابطمون در ذهنم مرور می شد. تا رسیدم و رفتیم داخل مامان بابای مریم زودتر رسیده بودن اونا هم خوشحال بودن و بعدش منتظر شدیم مامان و بابای منم برسن. دل تو دلم نبود تا رسیدن و داستان عاشقی ما از نو شروع شد. عهد بستیم بر وفاداری عهد بستیم بر دوست داشتن، عهد بستیم بر عشق و زیبایی. 

خیلی خیلی خوشبختیم که همو داریم. توی این روزهای بی عشقی خوشحالیم که عشق پاکمون به ازدواج ختم شد و قراره همیشه کنار هم باشیم و کلی داستان قشنگ دیگه بسازیم. 

 


دارم کتاب میخونم. همش تو فکر توام مجید. الان تهرانی رفتی چندتا وسیله که لازم داری بخری!! دلم خیلی برات تنگ شده. هرلحظه منتظر یه پیام ازتم. ولی خبری نیست. میدونم سرت شلوغه. کلی حرف دارم باهات بزنم البته همشون غر ماننده فکر کنم(خخخ) ولی نمیخام چیزای منفی برات تعریف کنم.

صفحه ۷۳۲ برباد رفته رو دارم میخونم. یاد یه خاطره ای افتادم. یه روز ازون روزایی که داشتم سریال U” رو نگاه میکردم و جوگیر شده بودم! اومدم برات پیام گذاشتم که: حاضری بخاطرمن آدم بکشی؟

گفتی آره. کیو باید بکشم؟عکسشو بفرس جنازشو برات پست میکنم!

عاشق این خل بازیاتم.شاید این حرفت بیشتر از یه دروغ نبود ولی من خیلی حس خوبی ازش گرفتم.

راستی امروز برام یه پست فرستاده بودی توی اینستاگرام. در مورد مریم” بود. پیجشو باز کردم دیدم اسم پیج هست Iranianmaryam. گفتم چه باحال یه پیج بخاطر اسم من! ولی باحالتر ازون میدونی چی بود؟ اینکه توی خر اون پیجو فالو میکردی! روانی! ذوق کردم!

پی نوشت: دوستدار تو مریم


عاشق تلفنی حرف زدنای آخر شبمونم. مخصوصا دیشب. کلی از دستت خندیدم و کلی هورمون محبت بهم تزریق کردی از همون فاصله دور

ازم پرسیدی دوستم داری؟ سریع گفتم خیلی.

آره قد یه کهکشان ( بزرگترینشو درنظر بگیر) دوستت دارم مجید جانم

امروز فکر میکردم گاهی یادم میره باید به زبون بیارم این دوست داشتنو، نه بخاطر اینکه تو نیاز داری بشنوی، بخاطر اینکه حال هردومون رو خوب میکنه و دلمون رو قرص تر میکنه بهم.

وسط گیر و گرفتاریای این زندگی که گاهی سخت و کسل کننده میشه، قشنگ ترین موهبتی که خدا به من میتونست بده تو هستی

پی نوشت: دوستدار تو مریم


سلاااااام به همه

امروز مجید گفت برو قالب وبلاگ رو عوض کن منم گفتم چشم( دروغ گفتم عصبانی بودم از دستش بهش گفتم نمیخوام. ولی اومدم قالب رو عوض کردم)

خلاصه که چند تا پست آخر رو نخو نده بودم تقریبا از خرداد امسال. چون درگیر کنکور بودم ولی امروز خوندمشون. خیلی باحال نوشته بودی عشقم. هوس کردم منم بنویسم

اول یاد یه خاطره افتادم. اون روزیکه از انتقالیش برام گفت.

یه مدت زیادی بود مجید دنبال کارای انتقالی بود وخب خیلی اذیت شد والبته من همیشه ممنون زحمتایی که کشیده هستم. میدونم خیلی پله ها رو بالا پایین رفته و منت خیلیا رو کشیده برای انتقالی حتی منم زنگ زدم با خانم با اطمینان حرف زدمو خواهش کردم ازش که بزاره مجید بیاد. حالاخلااااااصه ازهمه اینا که بگذریم. یه شب مجید اومد گفت مریمم یه خبری میخام بهت بدم؟کجایی الان؟منم گفتم اره اتاقمم بگو

هی میگفت روم نمیشه بگم و میدونم ناراحت میشی و اینا. گفتم خبری از انتقالیت شده؟ یه عکس برام فرستاد که نوشته بود با درخواست شما برای انتقالی موافقت نشد!

چند ثانیه شوک بودم و به صفحه خیره. گفتم نکنه الکی میگی مجید؟کلی گفت خستمو افسردمو حالم خیلی بده. 

باورم نمیشد ولی عکسه خیلی واقعی بود و گفتم اگه یه درصدم درست باشه من داغون میشم. مونده بودم باید چه غلطی بکنم و چه غلطی بکنیم؟

انگار که دنیا دور سرم می چرخید و همش آینده میومد تو ذهنم که واقعا باید چیکار کنیم؟کلی فحش دادم به باعث و بانی این قبول نکردش حسابی دپرس شدم و اشکم در اومد.

یهو یه عکس دیگه فرستاد همون قبلی ولی نوشته بود درخواست تاییدشد! یعععععععنی هااااااااا کارد میزدی خونم درنمیومد.

اگه فقط همونجا جلوم می بودی مجید تیکه تیکه ات میکردم میکشتمت یک پدری ازت در میاوردم.

بعد برامن کای ویس خنده و شادی و دست و جیغ و هورااااا فرستاد که بیا برقصیم و فلان. آررررره  آقاااای مجید آقااااا بزار من شما روببینم حسسسسابی به رقص درمیارمت عزیزم!!

گودزیلای۶۸


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها